ژانگولربازی…
فاجعه ! … ساده اتفاق افتاد
مثل وقتی که “بم” تنش لرزید
گله ای از گوزن ، رم کردن
سینما رکس از خودش ترسید
حال و روزم خرابه ، باور کن
زخمی ام مثل یه سگ ولگرد
فاجعه اسم دوم ما شد …
زندگی رو کپی شدیم از درد !
لعنتی ! من یه آدمم ؛ بس کن !
خسته ام از درد قبل آرامش
با خشابی پر از مُسکّن باز
من نمی شم حریف این ارتش .
بی خیال علامت هشدار
سمت میدون مین غم رفتم
های سردرگم ismدورازاین
من به جرّاحی خودم رفتم
توی آغوش داغ تو ذوب شد
ناشناسی که کوه بهمن بود
دفتر شعر من تو شومینه
مثل چشمات گرم و روشن بود .
بعد از این چرت های بیداری
چای سردم رو با تو نوشیدم
پس گرفتم خودم رو از شعرات
رخت خوشرنگ مرگ و پوشیدم !
من یه سرباز تیر خورده ام و تو
پشت سنگر من و بغل کردی
ماسک اکسیژن و به من دادی
توی قحطیِ… واقعن مردی !
قد کشیدی که عاشقت باشم
عشقت و از غمم بُرش دادم
من مث غده های بدخیمم
بیخودی زندگیمو کِش دادم
صورتم سرخه ! جای سیلی نیس
دزدکی با لبت خطر کردم
I SEE YOUمومیایی شدم تو
رفتم از دست و برنمی گردم !
روز و شب سرفه ی گرامافون
مرگ گنجشک و حوض نقاشی
خسته ای از من و یه مُش هذیون
بهتر تا ابد جدا باشی …
زندگی کن ! ادامه ی من باش
فک کن اصلن همیشه تک بودی
قرص دلداری و ترحّم ؟ … نه !
روی زخمای من نمک بودی
توی قرن مسلسل و طاعون
عشق تنها یه بسته دارو بود
تو حراج یه لقمه خوشبختی
زندگی مون به شرط چاقو بود !
جا گذاشتم خودم رو تو دیروز
زندگیم از سرنگ و خون پُر بود
اونقَدَر مرگ و زنده بودم که
تو اتاقم یه جوجه لاشخور بود … !