دوری…

یه گوشه از این گربه ی غم زده
یکی دوره از حُرمِ آغوش تو
میدونه که از دوری سردِ تنت
میخواد امشبم باشه تن پوشِ تو

همه لحظه هاش بی تو بی حس شدن
تو نیستی اونو ساعتا دشمنن
برای رسیدن به روزِ قرار
تا اونجا که میشه همو میزنن

میدونه به اندازه ای عاشقی
که حست نذاره خیانت کنی
ولی ترسش اینه با این فاصله
تو کم کم به کمبودش عادت کنی

بدونِ تو جنگل براش سبز نیست
براش مثه زندونه این دهکده
یه جوری نگاش میکنن آدما
بهش میده حسِ یه غربت زده

میخنده ولی از چشاش واضحه
که لبخندو روی لبش دوختن(د)
یه آرامشِ سرد توو چهرشه
توو قلبش ولی آتش افروختن(د)

نباشی یه فصله همه زندگیش
تمامِ جهانش زمستونیه
نمی فهمه برگ و گلِ باغچه رو
بدونِ تو حجلش چراغونیه

با این خاک غربت درِش سبز شد
نهال امیدی که رویاییه
توو اون رویا یک ماه از عمرتون
پر از ساحل و شورِ دریاییه

(این حال منه وقتی چند روز نباشه…)

https://www.academytaraneh.com/46400کپی شد!
1016
۲۸