رسوا منم
رسوای این زمونه این قلب بی پناهه
عمر خوشیم چه کوتاه دنیای من تباهه
روزی هزار بار مردم به پا نشد عزایی
آهای خوشی گم شدی آخه بگو کجایی؟
سخته که باورم شه همینه سرنوشتم
تا کی دلا خوش کنم که راهیه بهشتم
اون دنیای من کنار پس آخه زندگیم چی
جواب این سوالو آخه بگیرم از کی
رسوای این زمونه منم که تنها شدم
شکستمو شکستم دریای دردا شدم
یه عمری غم تو قلبم یه کوه حسرتم روش
گرچه دلم شکسته با گریه دادمش جوش
مجبور بودم بخندم اشکام نریزه بازم
با گریه ی پنهونی با دنیامم میسازم
مجبور بودم بخندم از درد من نفهمن
آهای خدا تو دیدی که بنده هات بی رحمن
رسوای این زمونه این آدم حقیره
همون که آرزو داشت تا واقعا بمیره
تکرار مردنه اون نباشه هر یه لحظه
تو فکره این نباشه که طالعش چه نحصه
رسوای این زمونه منم که ساده باختم
منی که تو تنهایی با دردو غمها ساختم