چشمهایی جادویی

می دونی عشق می تونه مثل قاصدک رها باشه
می تونه بغض شه بارون شه، توی اوج قصه ها جاشه

خیلی وقتا شبیه رویا نیست گاهی واقعیت داره
می ره و ردپاهاشو روی قلب تو میذاره

عشق می تونه بعضی وقت توی سینه ت نفس بکشه
یا بیاد روی شیشه قلبت طرح میله و قفس بکشه

بعضی وقتا شبیه پاییزه گاهی رنگش سیاهه گاهی سپید
می شه تو چشمهای جادوییش خواب یک روز خوب و دید

عشق دیوار یک خونه ست عشق دستهای یک مرده
عشق آغوش گرمیه که یک جهان و بغل کرده

میشه وسعت عشق و تو دل یه بانو دید
با نگاه یه زن به دریا رفت به شکوه یک ترانه رسید

عشق می تونه تو دنیات مثل پروانه ظاهر شه
خیلی ساده رهات بکنه بره و تا ابد مسافر شه

سعید سلطانی پاییز ۹۱

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/46234کپی شد!
716
۱۳