هیچ

یه دختر توو چنگال دیوی سیاه

یه مخروبه و حس و حال گناه

یه نامردی پشت نقابی کثیف

یه گوشه یه چادر یه کفش و یه کیف

یه جسم نحیف و تقلای مفت

یه دست و یه بازو یه گردن کلفت

یه آیینه ی پاک و زیبا شکست

خدا هم گمونم که چشماشو بست

یه لکه به دامن حراج آبرو

کسی باورش میشه حرفای او

یه فکر و جدل بر سر هست و نیست

یه پل یه خیابون یه تابلوی ایست

یه صبح و یه روزنامه تیتر درشت

یه دختر بدون دلیل خود رو کشت

یه دختر یه خفاش و روی سیاه

دوباره همان حس و حال گناه

 

 

https://www.academytaraneh.com/45194کپی شد!
929
۵۲

درباره‌ی مجید صادقی

رویایمان خوابیده و شب داخل تخت است...هر کس که بیدار است میداند که بدبخت است...سر را به دیواری که اصلا نیست میکوبم...فهمیدن این دردهای لعنتی است سخت است کانال تلگرام من خوشحال میشم سر بزنید https://t.me/majidsadeghi239