(( لبــخـنــد کــوکـی ))
((بســم الله الرحــمن الرحــیــــم))
برای فریـبــا سیـد موسـوی؛
بانـویی که قلـبش را زنـدگی می کند…
همیشه خنــده از روی خـوشی نیست
گـاهـی می خـنـدی امّـا کـوهِ دردی
مـن از ایـن راه دور احــساس کــردم
توو اوج خنــده هاتم بغـض کــردی
می فهـمم حــال این روزاتو بانــو
نگـو خـوبی،ملالی نیست،شـادی
تـو از بـس درددل هـاتـو نگـفـتی
به مـن رازِ سـکــوتُ یــاد دادی!
منـم مثل تـوام،دلـشـوره دارم
به قدر تـک تـک بُرجـای تهـرون
بـرای بغـض بـابـاهای خسـته
بـرای بچـّه های توو خـیـابون
بـرای زخـم مـردی که شکست و
بـراش جـوب خیابـونا کـفــن شـد
بـرای درد دخــتر بچـّه ای کـه
تـوی ده سـالـگی یک روزه زن شـد!
بـرای مــادری که دیـــر فهـمید
وقــار روسـری شو بــاد بُـرده
همیـن دردا،همیـن سختی،همیـن بغـض
سکــوتُ تا دمِ فـــریــاد بـُرده
منـم مثـل تـو با سایـه م رفیـقم
نبـاشه خیـلی زود از پا می افـتم
منـم حـس می کنم دارم توو قحـطی
مـثِ زایــنده رود از پا می افـتم
می فـهمم خیِـلی سخته وقتی باید
بگیـره جـای دردُ درد دیـگه
می فـهمم گاهــی وقـتا تلـخه اینکه
همیــشه حــسّ زن ها راســت میـگه!
فـریــبـا،بانــوی اردیـبهشتی!
منــم مثل خـودت یک کوه دردم
منــم مثل تـو با لبــخـنـد کـــوکی
تمـــامِ زنـدگیمو گـــریه کـــردم
به پاس همه ی مهــربانی هایش از راه دور…
۱۳۹۲/۱/۶