خدا کمی دوره

یه لحظه واسه بیداری، پریدم از دل این خواب

باید از قصه ها ردشم، بشم همسفر مهتاب

 

داره شب میشه و انگار، دیگه چیزی نمی بینم

هنوز اویل راهم و تا مقصد نمی‌شینم

 

همیشه فکرت همرامه، تمام طول بیراهه

درسته قسمتم از تو، فقط یک حسرت و آهه

 

ولی با فکر تو میرم، که مقصد پرتوِ نوره

باید بی وقفه راهی شم، آخه خدا کمی دوره

 

تو این بیرحمی پاییز، دارم این جاده رو می رم

با فکرت توی این برزخ، کمی آروم می‌گیرم

 

تو دنبالم میای یک روز، از این احساس لبریزم

برات نشونه می ذارم، مسیرو سنگ می‌ریزم

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/4179کپی شد!
983
۳۲