قهر
قهر
نشستی روبروی من
همین جایی ولی دوری
به چشمام خیره ای اما
همیشه تند و مغروری
همینه درد من اینه
که با دنیای من قهری
پر از فکرای مسمومی
زبونت تلخه همشهری
تظاهر می کنی یکریز
دلت هم کیشه گلدونه
نمی بینی که از حرصم
چشام یه کاسه خونه؟!
میام سمت اتاق تو
درو وا می کنم با پا
بدون ذره ای تردید
سکوتم میشکنه حالا
«هدایت» دستته بازم
واست می خونه «بوف کور»
از این ساعت تو تبعیدی
به یه دنیای خیلی دور
کتابو میزنم رو میز
می افته سینیه شامت
می لرزه دسته ی فنجون
می گم دیگه نمی خوامت
برو از گرد این رویا
نمی خوامت مگه زوره؟
واسم خوبه که تنها شم
نگیر اینجوری آبغوره
زدم قید تورو اینبار
چه خوبه فکرم آزاده
دل خوش باورم انگار
هنوز از پا نیفتاده