وهم پاییزی

نفساتو میشمورم تا  وقتی رهاشی  از تنت

حلالم کنی اگه ندیدم که درد شده هم وطنت

حلالم کن اگه باید باورم می شد دلت اسیرغم  باد̗

ندونستم قصه شهری که می خنده روبروم ازغم که آباد̗

اگه  از این وهم  پاییزی می لرزه تنت

اگه رنگ خدا گرفته گلای روی بیرهنت

اگه کویر شده غم ازاین همه نباریدن

اگه خدا ٬خدا شده نجوای دمادمت

واسه اینه که مثل  دوست داره

تورو توی کوچه ٬تنهات نمی ذاره

واسه اینکه عشق بازی کنه باتو

سرراهت خوشه درد می کاره

 ۹۱/۱۲/۶

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/39789کپی شد!
705
۴