واژه شناسی ترانه

چه به دلیل دوری گزیدن تاریخ نویسان ادب رسمی از ترانه و اسم و رسم ترانه سرایان و شیوه های ترانه سرایی و بالطبع پنهان ماندن ریشه و اصل و نسب ترانه و ترانه سرایی و چه به واسطه گریز شاعران ادب رسمی از ترانه ـ چه به دلیل نداشتن ابزار و مهارت های آن و چه از روی تحقیر این نوع ادبی ـ به هر صورت کمتر نامی از ترانه و ترانه سرایان و شیوه‌ها و تاریخ تحول و تطور آن برای پژوهشگران این حیطه باقی مانده است.
آن چه پیش از ملک الشعرا بهارکه نخستین فردی ست که در جستارهای ادبی خویش آشکارا و پژوهشگرانه به ترانه پرداخته است، یا از دیدگاه تاریخ ادبیات نویسی بوده است که به جنبه شاعرانه ترانه پرداخته است و یا اصلاً از واژه ترانه برداشتی غیر از آن چه مقصود ماست داشته اند که متداول ترین آن دوبیتی و رباعی ست (اگرچه از جنبه شاعرانه هم آن را نوع نازل شعر در نظر گرفته اند و گویی با نوع فرودست شعر مواجه بوده اند):
«نوع غزل همچون ترانه و قسمتی از رباعیات و دوبیتی‌ها در عرف شعرای گذشته، مخصوص اشعار غنایی ملحون یعنی از جنس سرود و تصنیف بود و با ضرب و آهنگ و ساز و آواز خوانده می‌شد و همین نوع غزل است که آن را در اصطلاح قول (به معنی سرود و آوازخوانی) خوانده اند و واژه قوال به معنی خواننده غزل و سرودخوان مجلس بزم و سماع را هم از این قول گرفته اند.»
(حسن مشحون/تاریخ موسیقی ایران/ص ۳۰۸)
به یقین می توان گفت این ملک الشعرا بهار بود که تا حدی اذهان را متوجه برداشتی دیگرگونه از ترانه کرد که به برداشت امروزی ما هم نزدیک تر است:
«ترانگ که بعدها ترنگه وترنگ و رنگ و امروز ترانه می گویند، صرف نظر از وجه تسمیه ای که شمس قیس و صاحبان فرهنگ برای آن گفته اند، چنین پیداست که در درجه مادون قسمت های نام برده قرار داشته و خاص همگان و متعلق به عموم بوده است و از دو تا چند بیت تجاوز نمی کرده و در واقع شبیه به تصنیف های قدیم بوده است و شاید قافیه بار اول در این بخش از شعر ره یافته و نیز شاید همین قسم شعر با موسیقی خاص خود به اعراب آموخته شده و پایه شعرهای ساده قدیم عربی قرار گرفت.»
(بهار و ادب فارسی/جلد اول/به کوشش محمد گلبن/صفحه ۱۲۷)
آشکار است که تصور بهار هم از ترانه به عنوان «بخشی ازشعر» ضمن این که مشخص می کند تا چه حد آن را مقید به شعر به حساب آورده اند، بیان گر فرودستی آن در مقابل شعر در ذهنیت ادبای کلاسیک نیز هست. در جایی دیگر می گوید: «ترانه در ادبیات اسلامی به دوبیتی‌ها و رباعیات غنایی (لیریک) نام داده شده است وآن را از ماده «تر» به معنی تازه و جوان گرفته اند. ما تصور می کنیم که ترانه هم نوعی دیگر از اشعار عهد ساسانی بوده است، چه، در عهد ساسان ما از اسم «سرو» (مدایح عالی) و چکامک (اشعار وصفی و عشقی) خبر داشتیم، اما از اسم اشعار هشت هجایی که شامل هجو یا انتقاد یا عشق بوده و قافیه هم داشته و بسیار رواج داشته است و به تصنیفات عوام امروز شبیه بوده است بی خبریم و چنین گمان داریم که ترانگ نام این نوع شعر بوده است و نامیدن رباعی و دوبیتی در عهد اسلامی به این نام، حدس ما را کاملاً تأیید می کند.»
(بهار و ادب فارسی/صفحه ۱۳۷)
به اعتقاد بهار ترانه نوعی از شعر بوده که هجو و انتقاد وعشق را در بر می گرفته است، مزین به قافیه بوده و هشت هجایی. یعنی شعری بر اساس سیلاب که تا اواخر حکومت ساسانی قافیه در آن نقشی نداشته است. در همان کتاب می نویسد: «هر قطعه کوچکی که دارای لحنی از الحان موسیقی باشد می توان آن را ترانه نامید و حتی تصنیف های امروز را هم بدین قاعده می توان ترانه نام نهاد، چنان که شمس قیس رباعیات را که به بحر هزج مثمن است، این نام داده و آن را با تغییراتی که خود آورده است ترانه نام نهاده است.»
(بهار و ادب فارسی/صفحه ۱۳۰)
این تعریف ملک الشعرا از ترانه را که «هر قطعه کوچکی که دارای لحنی از الحان موسیقی باشد» به اعتبار بی مرزی نمی توان پایه تعریف ترانه قرار داد، اما گویا نظر ادبای کلاسیک در این زمینه تا حدود زیادی یکسان است: «در قدیم به شعرهای آهنگین و موزون و ضربی که در مجالس شادی با ساز و آواز خوانده می‌شد قول، غزل، ترانه و سرود می‌گفتند و این اسامی که از حدود سده هفت هجری به بعد بیشتر به صورت «تصنیف قول، تصنیف صوت و تصنیف عمل»به کار می‌رفت، رفته رفته با حذف مضافٌ الیه به صورت تصنیفِ تنها درآمد و تصنیف به اشعاری گفته می‌شد که با مقام های موسیقی و نغمه های زیر و بم ساز و آواز جفت و دم ساز می‌شده.»
(اقتباس و تلخیص از ذیل عنوان غزلیات در حواشی دیوان عثمان مختاری به تصحیح جلال همایی، به نقل از حسن مشحون/تاریخ موسیقی ایران/ص ۴۴۲)
در واقع تا پیش از آن که مرحوم «وحید دستگردی» نام ترانه را به جای تصنیف پیشنهاد دهد، حتی خود ترانه سرا هم ترجیح می داد ترانه اش را تصنیف بنامد. طبق تعریفی که بهار از ترانه ارائه می دهد دوبیتی، رباعی، قطعه و شاید اگر بتوان غزل کوتاه و دو ـ سه بیتی را هم غزل به حساب آورد هیچ فرقی با ترانه حتی خود بهار هم ندارد؛ نمی گوییم ترانه امروز. یعنی تنها کوتاهی ست که ترانه را از غزل و قصیده و مثنوی و دیگر قالب های شعری جدا می کند و ترانه تا این زمان فقط کوتاهی را به عنوان شاخص تفاوت خود با دیگر قالب های شعر دارد: «نوعی از اشعار هجایی محلی که قبل از اسلام در ایران رایج بوده است از همان جنس شعری بوده که ما امروز آن را«تصنیف» می گوییم و آن را به اصطلاح بعد از اسلام «قول ترانه» می گفتند و ظن غالب آن است که سرود یا «سرود چکامه» شبیه به قصیده بوده و چامه شبیه به غزل بوده و ترانه (ترنگ، ترانگ، رنگ) شباهت به تصنیف داشته است وگفتن و نواختن آن عام وشنیدن آن خاص طبقات دوم و سوم بوده است… از تصنیف های قبل از اسلام متأسفانه چیزی باقی نیست… اما از تصنیف های بعد از اسلام که به سبک هجایی گفته شده و آثاری از طرز قدیم در آن باشد، آن قسمی را که اعراب آن را حراره می نامیدند و ما امروز آن را تصنیف می گوییم ظاهراً زیادتر از یک نمونه از قبل از مغول در دست نمانده، اما از بعد از مغول نمونه هایی بیشتر در دست است. من جمله تذکره دولتشاه تصنیفی به اسم ابن حسام ذکر کرده…
حراره احمد عطاش:
عطاش عالی جان من عطاش عالی
میان سر خالی ترا به دز چکارو!
این حراره یا ترانه دو شعر است، به وزن سیزده هجایی و از جنس ترنگ یا ترنگه است»
(بهار و ادب فارسی/صفحه ۱۱۵)
بهار سپس تصنیف نصرو جان را می آورد که به دوره ما نزدیک تر است.
«تصنیف نصرو جان:
اگرچه این تصنیف شاید از قرن سیزدهم هجری بالاتر نرود، چه این تصنیف را استاد «ایوان اوف» خاورشناس معاصر روسی در بیست و پنج سال پیش از دهات خراسان به دست آورده و ما از مشارٌالیه گرفتیم، اما از حیث وزن شبیه به حراره «احمد عطاش» و سیزده هجایی است و پیداست که آهنگ و طریقه آن قدیمی ست. قسمتی از آن:
نصرو نصرو جان، جان جان، آی نصرو جان!
حیف تو نصرو، به خدا، رفتی ترکستان!
مادر نبینه، به خدا، داغت نصرو جان!

بازار سرشور، به خدا، تنگ وتاریکه!
نصروی بچه، به خدا، کمر باریکه!
نصرو نصرو جان، جان جان، آی نصرو جان

تفنگ نصروی، به خدا، دو حلقه داره
کنار نصرو، به خدا، دو بچه داره
نصرو نصرو جان، جان جان، آی نصرو جان
(بهار و ادب فارسی/صفحه ۱۱۹ و ۱۱۵)
مرحوم بهار به دنبال ترانه های سیزده هجایی «احمد عطاش» و «نصروجان» از ترانه های هفت یا هشت هجایی یاد می کند که امروزه آن‌ها را بحر طویل می گوییم: «معروف تر از ترانه های سیزده هجاییِ نام برده، ترانه های هشت هجایی ست که گاهی یک یا دو هجا کم تر دارد، ولی در آهنگ آن را به طرز هشت هجایی می خوانده اند و این نوع ترانه به دلایلی که باقی مانده نیوشه‌ها و افسانه های کودکان گواهی می دهد مشهورتر از سایر اقسام شعر و ترانه بوده و اعراب هم از این جنس هشت هجایی خیلی تقلید کرده اند… و ما چند قطعه از این جنس شعر را در کتاب رموز حمزه یافته ایم و چون زمان تحریر این کتاب از عهد صفویه معلوم نیست بالاتر باشد، ناچار آن اشعار هم از همان زمان هاست… نمونه های [نمونه] مأخوذ از رموز حمزه:
بتی لاله عذاری
به دهن باد بهاری
به نگه آهوی چینی
و به قد سرو خرامان
و به رخ چون مه تابان
و سر زلف پریشان
و دهن غنچه خندان
و زنخدان چو نمکدان
که از او وام کند قر ـ
ص قمر نور و ضیا را»
(بهار و ادب فارسی/صفحه ۱۲۰ و ۱۱۹)
در رواج دوباره تصنیف و ترانه در عهد صفویه بین مورخان و ادبا اتفاق نظر است. یحیی آرین پور که در تاریخ ادبیات یکصد و پنجاه ساله خویش به اجمال فراوان به تصنیف و ترانه می‌پردازد در تعریف تصنیف و ترانه آورده است: «اصطلاح تصنیف که از قرن دهم هجری شایع شده و شاید از قرن هشتم و نهم پدید آمده، جانشین اصطلاح «قول» و «غزل» عهد اول بعد از اسلام است و در اصطلاح شاعران و آهنگسازان قدیم عبارت بوده است از نوعی شعر لحنی که دارای وزن عروضی و ایقاعی هر دو باشد، یعنی بر حسب ظاهر با سایر اشعار معمولی تفاوتی نداشته، اما از جهت انتخاب وزن و ترکیب الفاظ دارای این صفت و خاصیت باشد که با الحان و مقامات موسیقی و نغمات زیر و بم ساز و آواز جفت و دم ساز گردد.
تصنیف هایی که در عهد صفویه رایج و متداول بوده مانند تصنیف های کنونی هجایی نبوده و با شعر عروضی هماهنگی داشته است.
متأسفانه این نوع تصنیف‌ها یا اشعار همراه با آهنگ و موسیقی ایرانی را کسی جزو ادبیات به شمار نیاورده و در دواوین و تذکره‌ها ثبت نکرده و هویت گویندگان آن‌ها غالباً بر ما مجهول است با این همه نمونه هایی از این گونه تصنیف‌ها در کتب آن عهد مانند تذکره نصرآبادی و گلستان هنر تألیف قاضی احمد بن میرمنشی نقل شده که از آن جمله است تصنیف «نیشابورک» از ساخته های هادی دیلمی:
مرا گفتی چو من یاری نداری
تو هم چون من گرفتاری نداری
چه دانی حال زار بیدلان را
که بر دل داغ دلداری نداری
نباشد غیر آزار منت کار
که جز آزار من کاری نداری…
نادرمیرزا صاحب تاریخ تبریز در ترجمه صائب تبریزی از قول آذر بیگدلی گوید که این بیت مشهور که بیشتر بر آهنگ زنند از اوست:
به حوالی دو چشمش حشم بلا نشسته
چو قبیله گرد لیلی همه جا به جا نشسته
و نیز از شاه مراد خوانساری (متوفی به سال ۱۰۳۸ ‌‌‌‌‌‌‌ه. ق.) از شعرای تصنیف ساز عهد شاه عباس کبیر این تصنیف را در مقام دوگاه و نوروز و صبا ساخته بوده و به گفته نصرآبادی شاه عباس او را تشویق کرده و خلعت و انعام داده است:
صد داغ به دل دارم زان دلبر شیدایی
آزرده دلی دارم من دانم و رسوایی
صاحب تذکره بعد از ذکر ترجمه حال خوانساری گوید «اکثر تصانیفش شعر است» و از این گفته برمی آید که در عهد صفوی تصنیف های غیرعروضی نظیر تصنیف های امروزی نیز معمول و رایج بوده است.
تصنیف هایی که بعد از دوره صفوی ساخته شده تا حد زیادی از وزن اشعار عروضی آزاد هستند و اگرچه در بعضی از آن‌ها ابیات یا مصرع هایی دیده می‌شود که با بحور عروضی مطابقت دارد، ولی غالباً و به طور کلی وزن عروضی لازمه آن‌ها نیست و بنیاد آن‌ها بر شماره هجاهاست، چنان که ژوکوفسکی خاورشناس روس از آن‌ها به «نثر ساده ضربی» تعبیر کرده است.
گذشته از این تصنیف برخلاف شعر ادبی که خاص خواص بوده، تعلق به طبقات عامه دارد و بنابراین قواعد دستوری که در شعر ادبی عدول از آن‌ها قابل اغماض نیست، در تصنیف‌ها چندان رعایت نمیشود، و بالاخره چون موسیقی جزو لازم و غیرمفارق آن است، شکل تصنیف بیشتر تابع آهنگ (melody) است.
موضوع تصنیف گاهی عشق و عاشقی و وصف بی وفایی معشوق و شرح حال زار عاشق و ستایش گل و شراب و زیبایی ست. این خصوصیات تصنیف را به غزل های عرفانی نزدیک می‌سازد و یک نوع لطف و اصالت به آن می‌دهد، و گاهی شوخی و طیبت و یا تمجید و بدگویی از اشخاص و اوضاع است. این گونه تصنیف‌ها همیشه غرض و مأموریت خاصی دارند و تقریباً همه وقت به زبان محاوره عمومی ساخته می‌شوند، مع هذا از هنر شعری محصوصی برخوردارند و احیاناً در ضمن آن‌ها افکار بلندی دیده می‌شود که با بیانی ساده و بدون شاخ و برگ شاعرانه ادا شده است.
تصنیف‌ها برخلاف اشعار ادبی زاییده طبع هنرمندان و استادان بزرگ نیستند و برای طبقات مشخصی سروده نمی شوند. سرایندگان آن‌ها غالباً شناخته نیستند و چون تخلص و نام و نشانی از خود باقی نمی گذارند، هویت آنان الی الابد مجهول می‌ماند.
تصنیف‌ها از زبان اکثریت مردم و برای خود مردم سخن می‌گویند و در آن‌ها احساس بر فکر غلبه دارد.
تصنیف به صورت کنونی یک پدیده نسبتا جدید در ادبیات ایران است و می‌توان گفت هنگامی که شعر پارسی از دربار سلاطین قدم به بیرون نهاد و به دست مردم کوچه و بازار افتاد، شکل تصنیف را برای خود انتخاب کرد و بعد از دوران مشروطیت شعرا و گویندگان توجه بیشتری بدان معطوف داشته جنبه ادبی و هنری به آن دادند.
قدیمی ترین تصنیفی که از روزگاران بالنسبه نزدیک تر در دست داریم، تصنیفی ست که تیره بختی و بیچارگی لطفعلی خان، آخرین یادگار خاندان زند را شرح می‌دهد. فضایل این شاهزاده جوان وی را محبوب قلوب مردم ایران ساخته بود و شجاعت و جوانمردی و استقامتی که در روزگار بدبختی از خود بروز داد، موضوع تصنیفی قرار گرفت که چنین است:
بالای بان اندران
قشون آمد مازندران
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

جنگی کردیم نیمه تمام
لطفی میره شهر کرمان
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

حاجی تو را گفتم پدر
تو ما را کردی دربه در
خسرو دادی دست قجر
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان بلهوس
زن بجست بردند طبس
طبس کجا تهران کجا؟
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان مرد رشید
هر کس رسید آهی کشید
مادر خواهر جامه درید
لطفعلی خان بختش خوابید
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

بالای بان دلگشا
مُردست ندارد پادشا
صبر از من و داد از خدا
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان می‌رفت میدان
مادر می‌گفت شوم قربان
دلش پر غم رخش گریان
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

اسب نیله نو زین است
دل لطفی پر از خون است
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

وکیل از قبر در آرد سر
بیند گردش چرخ اخضر
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد

لطفعلی خان مضطر
آخر شد به کام قجر
باز هم صدای نی میاد
آواز پی در پی میاد»
(از صبا تا نیما/ج ۲ /ص ۱۵۳ و ۱۵۵)
بهار در ادامه ذکر ترانه های هشت هجایی از مثل‌ها وافسانه های هشت هجایی نام می برد که بسیار به ترانه های امروز شبیه است وحتی بند هایی از آن‌ها به ترانه های ترانه سرایان معاصر راه یافته است. وی در مورد این ترانه‌ها می نویسد: «دیگر، ترانه‌ها یا اشعاری ست که اطفال یا عامه هر به چندی ساخته و به مناسبتی می خوانند و قدیمی ترین آن‌ها دو ترانه است که کودکان در موقع نیامدن باران، یا طولانی شدن ابر و نتافتن خورشید می خوانده اند و شاید هنوز هم درروستاها متداول باشد و در هر شهری با جزئی اختلاف معروف است:
۱٫ ترانه باران:
کولی قزک بارون کن
بارون بی پایون کن…
۲٫ ترانه خورشید:
خورشید خانم آفتو کن
یه مشت نخود به او کن
ما بچه های کردیم
از سرمایی بمردیم…»
(بهار و ادب فارسی/صفحه ۱۲۲ و ۱۲۱)

به هر روی ترانه نوعی از ادبیات آهنگین ماست که با حفظ برخی کارکردها و مؤلفه‌ها و طبیعتاً از دست دادن پاره ای از این ویژگی‌ها به روزگار ما رسیده است. ترانه ای که اکنون به همراه ساز و صدای خواننده جزئی جدانشدنی از زندگی روزمره ماست.

*بخشی از کتاب ساختارشناسی ترانه

( اهورا ایمان )

از این نویسنده بیشتر بخوانید: