که رویا انقراضم شد …

سرنگت از هوا پُر بود
که تو رگهام اوردز شد
یه بغضی تو گلو … لعنت !
غرور این بار و ترمز شد

جنونم رفته بالاتر
از اون حدی که می دونی
محاله با یه خواب آور
به من عشق و بفهمونی

زمان از دست من در رف
زمین از چشم من افتاد
یه سگ رد شد اتوبان و
به عشق هرچه باداباد !

بهت می گم که دیوونه ام
به من این تخت و می بندی
یه روز با عینک دودی
به این روزات می خندی .

جنونم غیرعادی نیس
سکوتت اوج بحرانه
دلم پیچ و خم چالوس
دلت بُرجای تهرانه

ببین رو شارگ شعرم
یه تیغ کُندِ مجروحه
من از کابوس می میرم
دیازپام حدس اندوهه !

– فراموشم بکن لطفن …
خودم این درد و فهمیدم
همین کنسرو عکسات و
من هر شب انقضا میدم !

نصیبم میشه آرامش !!
(خداحافظ … ) که تنها شم ؟
فقط چشمام و می بندم
که فکر سنگ قبر باشم .

یه روزی دایناسور بودم
به یادت شعر می گفتم
که رویا انقراضم شد
فسیلم ، بشکه ی نفتم !

سفر کردی به اون ماه ی
که ژول ورنم نمی دونس
تو نقشه ات من کجا هستم ؟!
یه نقطه زیر این پونس؟!!!

دوای درد تنهایی
برامون آینه ی دق شد
یه مانکن پشت ویترینا
یه آدم دید و عاشق شد !

آدامسم ،‌ اولش شیرین
و بعد یک چیز بی مصرف
یه چاقو رو رگ خوابت
فلز تیز بی مصرف !

تو چشم ذره بیناتم
به روی مرگ من زومه
اصن باور نکن خوبم
(چقد این مرد آرومه !)

برام این غم خطرناکه
مسیر خنده ها سُر بود
چه حسی داره سیبل بودن !
سرنگت از هوا پُر بود !

https://www.academytaraneh.com/32678کپی شد!
1378
۴۵

درباره‌ی احسان ابوالحسنی

دختران شهر به روستا فکر می کنند / دختران روستا در آرزوی شهر می میرند / مردان کوچک به آسایش مردان بزرگ فکر می کنند / مردان بزرگ در آرزوی آرامش مردان کوچک می میرند / کدام پل در کجای جهان شکسته است که هیچکس به خانه اش نمی رسد ...