بغض
یه بغضی سد حرفامه، یه دنیا حرفه تو بغضم
صدای ناله ی تارم ، نت غم رفته رو بغضم
غمی از جنس یه وحشت ، تو خاموشی اینخونه
دو تا چشمی که این روزا شبیه کاسه خونه
جلوم تنهایی مطلق ، کنارم حس تردیده
ازین بخت خوشم، ابرم، واسه من غصه باریده
عبادت های هر روزم یه تسکین دوباره نیست،
یا قلب من سیاهه یا پرستش راه چاره نیست
جهان بازیش گرفته و منم یه مهره سوختم ،
من اون بازیگر خوبم ، که توی غصه ها سوختم
یه چیزی توی چشمامه ، شبیه گریه ی برگا ،
میدونم مثل این روزا بازم تکراریه فردا
یه وقتا با خودم میگم ، کجارو اشتبا کردی؟
که حالا در به در داری پی خوشبختی میگردی
اسیر چنگ طوفانو ، گرفتار غم و غصه ،
اینه حال همون کس که ، همش از شادیمیپرسه