مات
تو این روزا سرم لبریزه از فکر
نمیتونم چشامو هم بذارم
همه میخندن و من مات و ساکت
چه جوری اسممو آدم بذارم
برای درد دل کردن کلامی
نمیشه از دلم رو لب بیارم
یه وقتا با خودم میگم که دیگه
دلی نیست شایدم دردی ندارم
نشسته عکس من تو چشم شیشه
شده دنیا به این یک قصه محدود
همین قصه که هی یادم میاره
تو چشمای تو جای عکس من بود
برام احساس این روزا غریبه
میخوام هر لحظه از زجرش رهاشم
به دنبال تو میگردم اگرچه
میترسم با توام بیگانه باشم
به کی باید بگم از عشق پاکی
که تا پابند احساسش شدم رفت
چه آشوبی به پا کردم بمونه
ولی دودش تو چشمای خودم رفت
نمیدونم چه آهی پشت من بود
که موندم آخر و این روزو دیدم
دیگه هیچ حسی انگار تو تنم نیست
تو میتونی عزیزم من بریدم…
-
به کی باید بگم از عشق پاکی که تا پابند احساسش شدم رفت چه آشوبی به پا کردم بمونه ولی دودش تو چشمای خودم رفت نمیدونم چه آهی پشت من بود که موندم آخر و این روزو دیدم دیگه هیچ حسی انگار تو تنم نیست تو میتونی عزیزم من بریدم… سلام ساراي عزيز نه انگار واقعا نميشه اومد تواين آكادمي و دست خالي بيرون رفت! خيلي خوشحالم شاعران هنرمند و با آينده اي مثل شما توي فضاي شعرنفس ميكشين وميتونن نويدآينده ي روشني رو به دنياي ترانه بدن. خيلي خوب سرودي دخترگل. انسجام مفهوم باكلام و خوش آهنگي و زبان صميمي از ويژگي هاي مثبت كارشما بود. برات آرزوي ترانه هاي درخشان تر درآينده اي درخشان رو دارم. راي تقديم دستاي هنرمنداين شاعر. ((برقرارباشيد))
-
زیبا بود... :-)
مطالب پیشنهادی