بهم حق بده
یه حرفی بزن سر بکش توو دلم
سکوتت برام مرگ تدریجیه
یه غم توو نگامه ، یه کم سعی کن
بفهمی که منظورم از غم چیه
بفهمی که تنها شدن خوب نیست
یه وقتی بپرسی اگه حالمو
نگاهم کن این بار تا خوب ِ خوب
ببینی شکستی پر و بالمو
یه حسی هنوزم توو گوشم میگه :
تو هم اینقَدَر ها دلت سنگ نیست
دلت وسعتش اونقدَر هست که
تا صد سال دیگه م برام تنگ نیست
یه حرفی بزن تا شکستم بدی
توو این بازی سخت بی قاعده
کلافه شدم از سکوتت ! همین !
منم خسته میشم ، بهم حق بده …
چقد بی تفاوت شدی این روزا
توو خونه دیگه عطر یاست نبود
می ترسم نپرسی دیگه حالمو
که من رفتم و تو حواست نبود …