مروارید شیشه ای
من اون رویای نمناکم که باید خیس تر میشد
یا اون گوی خیال انگیزکه باید ریزتر میشد
نفهمیدی و میگفتی که باید قاصدک باشم
میگفتی بین این خلوت چجوری سردو تنهاشم
توهم های پی در پی شکستن بغض شب هامو
یه اشکایی توی چشمم که مروارید بارن
نشستن گوشه ی رویام برات دستبند می سازن
کاش این شعرایی که خوندم یه روزی همدم ما شن
میون قلب این غربت یه حس تازگی باشن