شعر سپید عهد بستم
عهد بستم
عهد بستم
من گذشتم از خودم، از عاشقی
از تمام آنچه در لبخند و آغوش تو بود
تا تو بیدار شوی از خواب خوش
تا تو یک بار دگر با مهربانیهای خود
دختری را دلربای خود کنی
من گذشتم از همه دار و ندارم از گلم
تا تو با آغوش گرمت پر کنی
دنیای یک شخص دگر از زندگی
من گذشتم از خودم
از تو گذشتم
در ازای این گذشتن
عاشقی رگهای در خواب تو را بیدار کرد
عهد من با آن خدای مهربان
اینگونه بود
بگذرم از عاشقی، از تو که در من
آتشی از عشق را پروردهای
تاجان بگیری
چشمهای مهربانت را بدوزی
بر زمین و آسمان
تا بخندم در نبودت
زندگی کن مهربانم
فکر من دیگر سراغ
مهربانیهای تو از باد گیرد
آری ای عاشقترینم، ای غزلزاده عشق
عهد بستم تو که برگردی از این عالم خواب
من بخوابم تا ابد در عالم دوری عزیز…
آغوش تو
پنجاه درجه
قصه ی باغ