دختر
این ترانه در وصف دختری گیلانی نوشته شده که پدرش دو بار به خواشتگاری معشوقش جواب رد داد. دختر با خواستگارش از خونه فرار میکنه. یک هفته بعد پلیس دختر رو به خانواده ش تحویل میده و همون شب پدر دختر با داس گلوی دختر رو در رختخواب می بره
خفقان ، اضطراب ، دعوا ، قهر
خانه تاریک تر ز سلول است
عشق یک واژه ی ملال آور
مرگ یک اتفاق معمول است
یک نفر ناجی دلم بشود
من به پرواز روح معتقدم
می توانم به آسمان برسم
پیچ و خم های عشق را بلدم
به چه جرمی تقاص پس دادم ؟
عشق ورزی مگر مقدس نیست ؟!
میوه ی زندگی هر پدری
شاد باشد مگر همین بس نیست ؟!
میروم توی تخت خواب خودم
تا که شاید کمی امان بخرم
حنجرم گرچه نازک است ولی
داس را خوب تیز کن پدرم