سیلی بِچین، بعدش برو...
سیلی بِچین، بعدش برو…
با سلام وارادت این مصرع (سن هر کس رُ غمش اندازه گیری میکنه...) اطلاعی ندارم از چه کسی هست فقط تلاشمو کردم دور این نگین درخشان یه حلقه در حد وسعم بسازم....
مثلِ گنجِشکی که خیسِ،گوشه گیری میکنه
آدم از جایی به بعدش،حسِّ پیری میکنه
گاهی اعدادم حقیقت ها رو پنهون میکنن
“سنِّ هر کس رو غمش اندازه گیری میکنه”..
من سَرِ ظُهرم شبُ تو آسمونم میشه دید
اضطراب و پُشتِ پلکایِ پَرونم میشه دید
سختیِ روزای عمرم رُ نه تنها تو نگام
تو چروکِ گوشه یِ چشمِ جوونم میشه دید…
با من از شادی نگو،وقتی دِلَم زِندونیه
آسِمون تِکراریه، تا وقتی بالَم خونیه
زندِگی ،فریادمه بینِ دوتا کوهِ بزرگ
زندِگیم، آبادیِ بینِ دو تا ویرونیه…
حال و احوال منو از ابرِ سر گردون بپُرس
حالِ چشمایِ منو از قطره یِ بارون بپرس
دارم از این زندگی عشقُ گدایی میکنم
علّتِ فقرم رُ از دنیایِ بی قانون بپرس…..
مثلِ خیلی ها غمِ من رو ببین،بعدش برو
پشتِ پا بنداز و بندازم زمین بعدش برو
صورتِ من باغِ سیبِ سرخِ مثلِ عابرا
دستت و بالا بِبر،سیلی بِچین، بعدش برو…