بانو
دل سنگت کجا خبر دارد
از دل بی قرار من بانو؟
درد دلهای من فراوان است
می نشینی کنار من بانو؟
می شود دستهای سردت را
بکشی روی صورت داغم ؟
ببری مثل شانه دستت را
توی موهای لخت و براقم ؟
کاش حتی برای ثانیه ای
وا کنی ابروان پر گره ات
کاش اسم مرا صدا بزنی
وای از ارتعاش حنجره ات
توی جغرافی تن تو گمم
قلب و ذهنم عجیب درگیر است
چشم از دیدنت نخواهم بست
گرچه زیبایی ات نفس گیر است
دلبری کن برای من بانو
انتهایی ندارد این همه صبر
مثل کوه یخی ولی جذاب
همچو مهتاب خفته در پس ابر