خیانت ۲

( خیانت ۲ )

دارم از پنجره نگات میکنم
خوش و سرحال وشاد ومغروری
پشت اون خنده های اجباریت
مطمئنم که هست منظوری

توی دستت یه شاخه گل گل یاس
رو لبت ناشیانه لبخندو
من کی اینا رو خواسته بودم ازت؟
لعنتی..باز کن کمربندو !

تنم از جای زخم شلاقت
مثل برگای خشک وفرسوده س
حال خوبت گواهه که بازم
دامنت با گناه آلوده س

………………….

من تو رو دوس داشتمت حتی
لحظه هایی که پیش اون شادی
حتی وقتی میون آغوشت
بوسه هاشو جواب میدادی!

لحظه هایی که دست مردونه ت
رو تن خوشگل و بلوریش بود
اون روزایی که پیشمم بودی
ماتمت لحظه های دوریش بود!

جای تو..با نگاهه خیره به در
چه شبا..بالشو بغل کردم
تو نبودی و من یه مشت قرصو
توی اشک چشاام حل کردم

……………….

حالِ من..حالِ مادری تنهاس
که دلش خون شد از غمی جانکاه
باید از فقر بچه شو بُکشه
یا که یک شب بذارتش سر راه

حال بیمار..توو صف پیوند
که نمیخواد به مرگ راضی شه
از رو مجبوری آرزو میکنه
یه نفر کااش (مرگ مغزی) شه!!

تو بدونه منه که خوشبختی
با من اما خرابو داغونی
تف به این عشقهای یکطرفه
تف به هر چی زن خیابونی!

نه..سراغم نیا هنوز عطره
اون( کثافت) رو پیرهنت مونده
راستی امشب چه زوود برگشتی
تو رو باز از خودش مگه رونده؟

حالا از من توقعه چی داری
عشق و دلدادگی؟ فراموش کن
برو دنبال حوریای محل
سر رات..اون چراغو خاموش کن

نه تو مثل قدیم..میشه بشی
نه من اونقدر احمق و ساده م
واسه یکبار. مرد باشو بیا
تا تمومش کنیم من آماده م

اسمتو از رو زندگیم بردار
که حضورت شبیهه کابوسه
تف به مردی که همسرش رو شبا
( یاد زنهای دیگه میبوسه)!!

دیگه با اون غریبه ها خوش باش
بذار این قرص لعنتی حل شه
منقرض میشه گَلّه ای که سگش
عاشق( ماده گرگ) جنگل شه!

شاعر :
(عباس مقدم )

https://www.academytaraneh.com/116182کپی شد!
296
۱۰
۱
۱

  • Sanazmalekivassegh سلام...... منقرض میشه گله ای که سگش، عاشق ماده گرگ جنگل بشه..... توی این قسمت از شعرتون یه دنیا حرف و حقیقت وجود داره...... یه جاهایی به زیبایی تمام واقعیت ها رو به مخاطب نشان دادید..... شعر شما تلخ ترین واقعیت دنیاست..... آفرین که به این زیبایی نوشتید......
  • mer3de سلام جناب مقدم عزیز. بسیار بسیار عالی بود.لذت بردم از این کار زیبا . قلمتون توانا دوست عزیز
    • عباس مقدم درود بانو مرسده ی گرامی.نمیدونم ولی فک کنم اولین باره نظرتونو پای ترانه م میبینم و اگه اینجوره اول خوشامد میگم و بعد هم از لطف و انرژی مثبتتون سپاسگذارم.سبز بمانی دوست من
  • رسول آدینه سلام عباس عزیز معمولا من از نگاه یه مخاطب که حسش درگیره نظر میزارم واینکه خیلی جاهای کار بدون تعارف با مخاطبت جگرش و سوزوندی ونمک زدی وخلاص... *لبخند ناشیانه ی زمان هدیه دادن *بوسیدنِ همسر بیاد کسی دیگه! و بقول علیرضا عباسی بخش هایی که انگاز از یه موضوع صرفِ اجتماعی دراومده *ارزوی مرگ مغزی کسی بر خلاف میل باطنی وبجهت جبر *کشتن بچه یا سر راه گذاشتنش بازم دو اجبار همگی مخاطبت و درگیر میکرد وباید آفرین گفت... یه مقدار خوانش بعضی بندا مشکل بود حس گردم اهنگش با بقیه کار متفاوته مثل:حالا از من توقعه چی داری عشق و دلدادگی؟ فراموش کن برو دنبال حوریای محل سر رات..اون چراغو خاموش کن... موفق باشی ونویسا
    • عباس مقدم درود رسول عزیزم.و چه خوب که اینقدر احساس راوی داخل ترانه رو حس میکنی.و درگیرش میشی.از این خوشم میاد که همیشه دست میذاری روی اون بیتهایی که خد منه شاعر دوس دارم مخاطب بیشتر بهش توجه کنه.. ممنون از حضورت و لطف همیشگیت عزیز دل برادر
  • عليرضا عباسي سلام عباس عزیز/ ترانه ت وزن یکدستی نداشت. بین 9و10و 11 هجایی بود لااقل یکی رو انتخاب میکردی/یه قسمتهایی شاعرانه و یه قسمتهایی رووبود/حالِ من..حالِ مادری تنهاس تا مصرع یه نفر کااش (مرگ مغزی) شه!!/اگرچه زیبا بود اما انگار پازلی از یه کار اجتماعی جداشده بود و به این ترانه الصاق شده بود/پایان بندی کارت رو هم طبق معمول کارهای قبل دوست داشتم...شب و روزت پراز ترانه.....
    • عباس مقدم درود علیرضای عزیز.در مورد یکدست نبودن کار کاملا باهات موافقم و البت چون یک کار قدیمی بود خاستم بدون تغییر بذارمش دوباره توی اکادمی.اما در مورد شاعرانه یا رو بودن همینجوری که توی کارای اجتماعی من خوندی این سبک و نوع نوشتن منه یعنی سلیقه شخصیم اینه که نه خیلی شاعرانه باشه و نه کاملا روو.کارای اجتماعی باید همه فهم و همه پسند باشه..حداقل من اینجوری دوس دارم.و با عرض پوزش باز با قسمت پازل هم مخالفم حال مادر تنه..راوی داره خودشو توصیف میکنه که یا باید عشق توی دلشو بکشه یا بذاره سر راه و به هر کس و ناکسی اونو بده.و در ادامه باز خودسو تشبیه به بیماری میکنه. به اینصورت که نمیخاد با درد خیانت شوهر بسوزه و بسازه و با اینکه درست نیست ته دلش مجبوره ارزو کنه رقیب عشقیش یه بلایی سرش بیاد تا مردش دوباره به سمت اون برگرده.و البته که اینها تنها افکار آنی هست که راوی داره برای خودش بیان میکنه ولی در اخر تصمیمش رهایی از بند عشق مرد خیانتکارشه.. ممنونم از لطفت و حضورت و نظرات خوبت علیرضای عزیز
  • حامد تقی خواه عباس جان سلام حس میکنم جا داشت یه جاهاییش رو باز نگری کنی ، یه جاهاییش خیلی خوب بود و یه جاهایبش کمتر ، حالا اگه بخوام پیشنهادی هم بدم مثلا بند ما قبل آخر شبا = با/// تف به مردی ک همسرش رو با یاد زنهای دیگه میبوسه ، یا مصرع قبلی // میشه بشی = میشی و //// نه تو مثل قبل میشی و نه من اونقدر احمق و سادم ////