قصه ی دو غزال
یک کار قدیمی تقدیم به دوستان
( قصه ی دو غزال )
توی یک دشت بزرگ
پشت اون کوه بلند
یه غزال نیمه جون
بازم افتاد تو کمند
نا امید از زندگی
زخمیه تیر تفنگ
داره خون میچیکه از
اون دوتا چشم قشنگ
بس که میسوزه دلش
از جفای روزگار
آخه جفتش تا ابد
میمونه چشم انتظار
سایه ی مرگ رو سرش
پر درده تو صداش
داره نجوا میکنه
لحظه ی مرگ با خداش
ای خدای آسمون
آخ چه تلخه قصه مون
من میمیرم… اما
چی مییاد بر سر اون؟
جفته مهربون من
تو خونه منتظره
خبره مرگ منو
کاش واسش..باد ببره
غمه تنهائیه اون
بدتر از مرگه برام
چرا قصه مون باید
بشه اینجور ناتمام؟
عاقبت جون داد و مرد
با یه..آرزو..غزال
که خدا..جفتمو کاش
نگیرن.گرگ و شغال!
……………………….
حالا اون مرده ..ولی
توی این دشت سیاه
میمونه جفته غزال
نا امید و بی پناه
تو چشاش یه دنیا غم
پر ترس و اظطراب
تو دلش مونده ولی
صد سوال بی جواب!
راه میفته توی دشت
میره فریاد بزنه
آرزوشه اونو هم
مرد صیاد بزنه
نمیدونم چی میشه
آخره قصه ی اون
التماست میکنم
آی خدای مهربون
توی این دنیا نذار
بشه یاری.. دربدر
اگه عاشقی میره
جفتشم باهاش ببر !
شاعر :
( عباس مقدم )