وطن
تو یه حس آشنایی. مثل متن یه ترانه
مثلیکشعرحماسی .یه رمان عاشقانه
لای لالایی مادر. اسم پاکِتو شنیدم
پابرهنه بچگیمو .تووی کوچههات دویدم
کوچهباغای شمالت. پرِ قصههایخوبن
پهلوونای غیورت.نوجوونای جنوبن
با مرور خاطراتم.منو ازخودم جداکن
حال این مردِ غریبو. روبهراهِ روبهرا کن
ببرش توو بچگیهاش. تووی کوچه و خیابون
روی پلهای قدیمی.پشت کالسکه و میدون
با یه گلدسته و گنبد.تن تب دارشو خوش کن
با یه سر ستونِ سنگی. دل بیمارشو خوش کن
اگه سر گذشت تلخت .دل عاشقاتو خون کرد
زندگی چرخید و چرخید.تو رو کوه بیستون کرد
با یه دلگرمی شیرین.میشه چارگوشهی دنیا
وقتی صحبت از وطن شد.سرتو بگیری بالا
هر وجب خاک عزیزت.خونهی یه پهلوونه
هر جوون آه برلب.یه شهید بی نشونه
با مرور خاطراتم.منو ازخودم جداکن
حال این مردِ غریبو. روبهراهِ روبهرا کن
ببرش توو بچگیهاش. تووی کوچه و خیابون
روی پلهای قدیمی.پشت کالسکه و میدون
با یه گلدسته و گنبد.تن تب دارشو خوش کن
با یه سر ستونِ سنگی. دل بیمارشو خوش کن