شهریور
...
شهریور آمد برگ های دفترم زرد است
این کوچه از اخبار پاییزی چه دل سرد است
بادی وزیده، یاد من را تا کجا برده…
خرداد بیمهری مرا شهریوری کردهست
تنها نبودم، نیستم، یاران من هستند
آن روح سرگردان و این جسمی که ولگرد است
هیچم همان هیچی که مشهور است، میدانی…
صفرم همان صفری که نه زوج است و نه فرد است!!
مهری که من را مدرسه میبرد میدانست؟
خودکار آبی لای انگشتان من درد است؟
ای باد پاییزی نرو تا آن زمستانها
دیدی که مشق شب چه به روز من آوردست…