ترانه ها
شباهنگام
خداوندا تا سحر صبری،
که بگشاید از غمم فجری
دلی خون در سینه بی تاب است
و در جامم کو به جز زهری؟
شباهنگام، آن زمان که، زمین
خفته مانده و شب
چادر افکندست بر سر افلاک
من و شب ماندیم و ، غم که نهان
کرده دل ز میان
صد هزاران چاک
چه گویم از، رفتنت و چه سان،
دل بریدنت از، دامنم ای گل
زند بر جان، آتشی که شرر ،
میزندبه دلم
از غمت پژواک
چو نی نالم
از فراق تو من
آنچنان که کند
گریه بر حالم مرغ حق هر شب
و سر بر دیوار غم بنهم ،
آنچنان که جگر،سوزدش به غمم،
سنگ مانده به خاک
ز عشقت پا در رهم امشب.
غمت درجان پرورم امشب
دلی چون بشکسته جامم هست
و لبریز از ماتمم امشب
خداوندا تا سحر صبری،
که بگشاید از غمم فجری
دلی خون در سینه بی تاب است
و در جامم کو به جز زهری؟
نسرین قلندری
ترانه ها