قدیما قدیما آی قدیما آخ قدیما
عکس قاب شده
اما روزای بچگی
از یاد آدم نمی ره
گفته بودم بزرگ بشی
بچگیات یادت میره
اما روزای بچگی
از یاد آدم نمی ره
خاطره ها یکی یکی
صف می کشن توی سرم
این دیوارای خونمون
قد میکشن دور و برم
یادش بخیراون قدیما
خونه ی زیر گذری
ایوون و طاق نما بود و
سماور و یه پنج دری
گوشه ایوون می نشست
پدر بزرگ و تار می زد
قل قل قلیون تو حیاط
مادر بزرگ و جار می زد
نمونده هیچی این روزا
نه طاق نما نه حوض آب
نه باغچه ای نه خونه ای
انگار همش بوده یه خواب
عصاش دیگه راه نمی ره
پدر بزرگ مهربون
صدای قل قل نمیاد
خاموش شده آتیش اون
قلیون بی بی این روزا
خشکیده و بی آب شده
نمونده از پدر بزرگ
به جز یه عکس قاب شده