شهر درندشت

شهر درندشت

یه شهر مرده و خاکستری ام
شبیه مردمی بی روح و خسته
برای اینکه ناراحت نباشی
یه عمره هر حصاریو شکسته

مثِ ماهر ترین معمار دنیا
منِ ویرونه رو آباد کردی
شکستی یک تنه هنجارهامو
منو از قید و بند آزاد کردی

دیگه حساس نمیشم روی کارات
میگم آخر خودش دلتنگ میشه
می ترسم که بگم موتو بپوشون
میدونم باز دوباره جنگ میشه

یه شهر هرچی قدیمی باشه بازم
هنوز رنگ اصالت رو تنش هست
یه باغچه از تمومِ خنده ی تو
روی چارخونه های پیرهنش هست

نیاد روزی که یه شهرِ درندشت
بخواد قاب دلِ ما رو بگیره
نیاد روزی که یه عاشق مثِ من
توی این شهر عاشق کش بمیره

نفس هام توو سکوتش غرق میشه
همون وقتی که توو بارون تنهام
چه فرقی میکنه پاییز، زمستون
گُلی ام که توو هر گلدون تنهام

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/113256کپی شد!
582
۳
۱

درباره‌ی زهرا شادباش

زهرا شادباش هستم متولد ۹دی ۷۵، ترانه می نویسم و آموزگار پایه سوم ابتدایی هستم، دوساله ترانه می نویسم و ترانه رو ملودی هم کار می کنم ، آثارم در چند مجموعه کتاب به چاپ رسیده و ۳ کار در حال پخش دارم.