غزل
فصل خزان
دوباره پنجره تر شد، رسید فصل خزان
سپهر پر شده از زوزه های باد وزانغروب رخت غم انگیز عشق پوشیده
زمین لباس طلایی، ز برگ کرده نشاندوباره نم نم باران زند به پنجره ها
به رد قطره ی باران, چه خیره گشته زمان!برد به خواب، درختان شهر را چه عمیق
در امتداد خیابان، صدای جوی روانگرفته قلب زمین ، ابرهای پاییزی
ز خشم رعد شما زخم ها نشسته به جانزند به قامت گل تازیانه های خزان
سکوت کرده فلک باز، زیر بار گران