بی تفاوت
یه شب که بی تفاوت
منو به گریه انداخت
غرور من رو شکست
دل به غریبه ای باخت
ازش خواستم بمونه
تو لحظه ی جدایی
چشاشو بست و رفتو
من موندمو تنهایی
چشام سیاهی میرفت
با هر قدمکه برداشت
نمی دونست هنوزم
جایی تو قلب من داشت
تو زندون نگاهش
رفت و یه عمر اسیرم
شدم دچار تردید
بمونم یا بمیرم.