بوف کور
خیلی وقته که دلم از همه چی سرد شده
خیلی وقته که باهام زمونه نامرد شده
.
مثل برفی که میشینه روی شیروونیه داغ
دارم آب میشم تو این گوشه ی تاریک اتاق
.
زندگی یه جور قمار هر دو سر باخته برام
دیگه اشکی هم نمونده تا بباره از چشام
.
چی بگم وقتی باید همیشه بازنده باشم
اگه زندگی همینه …نمیخوام زنده باشم
.
توی دنیایی که توش مهرو وفا جا نداره
اینجا یکرنگی و پاکی دیگه معنا نداره
.
ادما انگاری از آهن و از سنگ شدن
همه آلوده به صد حقه و نیرنگ شدن
.
من قناری بودم اما بوف کورم کردن
به گناه عاشقی زنده بگورم کردن
.
حالا من موندم و سایه ای که رو دیواره
سایه ای که مثل من از بودنش بیزاره!
.
دوباره یه (مرد تنها)داره هق هق میکنه
داره تو دفتر شعر بیکسیش…دق میکنه