قصه
بوی نفرین بوی نفرت بوی  درد
بوی باروت  بوی خون  بوی نبرد 
 قصه مون قصیده ی خشم خدا
هرکدوم جون می کَنیم جدا جدا 
یکی بود یکی نبود  ، شب شده  باز
چشاتو نبند،  بخواب  با چش (م)باز   
یکی بود مثل تو بود  مثل  همه
یه نفس هزار هوس    یه  عالمه
یکی بود مثل  یه فردای دروغ
عاشق شعرای سهراب و فروغ
یکی بود  رهایی رو سر می کشید
خط می زد تردیدو  ، باور  می کشید  
یکی بود    هوای جنگل تو سرش
رنگ هجرت  تو تن و   بال و پرش
رفت و اسمشو  نوشتن روی سنگ
رفت و ما موندیم و  حرفای قشنگ 
یکی بود یکی نبود حالا دیگه
کی میاد برای ما قصه    بگه           
				
پنجاه درجه
قصه ی باغ
بی خیالت شدم