گمشده
خسته م از رابطه هایی که تهش هیچی نداره
خسته م از دلخوشیایی که رو تخته و یه باره
خسته م از آغوش گرمو خسته م از “با من بمونت ”
خسته از “عشقِ منی تو” خسته از این و از اونت
پیِ من نیا که اینجا عمریه “گمشده راهم”
پا به زنجیرِ غمِ دل روسیاه ِ روسیاهم
من یه تصویر پر ابهام حتی سایه هم ندارم
دنبال بهونه ام تا دو سه ساعتی ببارم
خسته م از عادت هر روز خسته م از وحشت دیدار
خسته م از حالت خونه فنرِ تختای بیدار
خسته م از “همیشه با تو” خسته م از “همیشه با من”
خسته از عشقای پوچی که فقط بند ِ یه لحظه ن
پیِ من نیا که اینجا عمریه “گمشده راهم”
پا به زنجیرِ غمِ دل روسیاه ِ روسیاهم
من یه تصویر پر ابهام حتی سایه هم ندارم
دنبال بهونه ام تا دو سه ساعتی ببارم
“دانیار پناهی”