دل تنگی

یه روزی بین دفترم
عکسی و دیدم یهویی
عینک و زدم رو چشام
حدسم درست بوده تویی
تو خاطراتی غرق شدم
که لحظه هاش رویایی بود
دیوونگیامونو بس
وای که عجب دنیایی بود
تا به خودم اومدم و
گذشتم از گذشته هام
دیدم که اشکام میریزن
رو تنه دل نوشته هام
دل تنگیه منو کسی
دیگه ب جون نمیخره
هیشکی نتونست مثه تو
بخنده و دل ببره

منو از این خونه ببر
تنهام نذار با چشم تر
پیر و زمین گیر توئم
نکن منو دیوونه تر

بدون تو غصه برام
شده رفیق لحظه هام
خودت رو زودتر برسون
ای شاعر ترانه هام

از این نویسنده بیشتر بخوانید: