تبِ ترانه
تو چی داری تو چشات که آدمو
به خود زندگی مجبور می کنه
که از این چن قدمیش تا ناکجا
هر چی غصه و غمه دور میکنه
تو کی هستی که کنارتو دلم
به تبِ ترانه مبتلا میشه
همه بن بستای رو به عاشقی
جلوی قدم های من وا میشه
میدونی نبودنت مرگ منه
بیا تا لطفی به این دلم کنی
پا بذار به قلب من تو می تونی
پای تنهاییامو قلم کنی
تب این زمستونو ازم بگیر
مث بارون بهار به روم ببار
منو باور کن و عشقو پس نزن
دستمو بگیر ، منو تنها نذار
تو که باشی من خود بهار میشم
مرزای زمستونو رد میکنم
پیش تو پر از هوای موندنم
مرگو با خودم،خودت،بد میکنم
بذار تا یک دل سیر نگات کنم
منو به حال خودم رها بکن
تو چی داری که دلم میخواد بگم
منو با اسم کوچیک صدا بکن…