غزل دلخوری
دلخورم از دست خیلی ها و خیلی چیزها
کشورم ملت نه ،از دنیا و خیلی چیزها
مثل موجی در به در هر شب شکایت میکنم .
از خدا تا ناخدا دریا و خیلی چیزها
آسمان هم رنگ خون تا آه حسرت را که نه
کرده پنهان در خودش ژرفا و خیلی چیزها
با کبوترها صداقت،عدل ،دین هم می پَرد
تیغِ عصیان ،می کند ماواء و خیلی چیزها
شب به شب آیینه ها هم پرده داری میکنند
تا نگردد منعکس رسوا و خیلی چیزها
روزنی پیدا نشد دیوارها هم آهکی
حبس شد در حنجرم آوا و خیلی چیزها
#م. فتـــــــــحی
سالیان سال هست که موریانه ها مزارع را میخورند و ما برای گنجشکها مترسک میسازیم……