عصر پاییز

حالا تو بغضِ تنهاییم
چشام به گریه افتاده
چقد سخته که میدونم
سرم رو شونه ی باده

تو که نیستی کنار من
دارم چشمامو می بندم
به یاد خاطرات خوب
به آه و اشک و سوگندم

به قولی که به هم دادیم
که با هم خوشبخت باشیم
با سختی ها کناربیایم
یه زوجِ سرسخت باشیم

چه احساس بدی دارم
وجودم ابری و سرده
با این احساس پاییزی
به دنبال تو می گرده

به من گفتی شدی خسته
میخوای چن وقت تنها باشی
گفتی خشک و بیابونم
میری که دریا باشی

حالا تنها و افسردُم
باز احساسم ترّک خورده ست
در این عصرای پاییزی
با ز این قلبم آزرده ست

دیگه حتی زیر بارون
نمیشه اشکو پنهون کرد
به بیداری امیدی نیست
به خوابم عشق من برگرد

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/105573کپی شد!
756
۴