یه احساس ِ سرد
یه حس ِ غریبه ،یه احساس ِنو
داره توو وجودم سرک می کشه
حالا واسه رفتن اگه حاضری
پاشو راهی شیم که دیگه وقتشه
یه عمر ِ نشستم به پای ِ کسی
که احساسشو خرج ِ موندن نکرد
همیشه کنارش یه ساک ِ سیاه
نگاهش رو من مات و مبهوت و سرد
حالا وقتشه که منم بگذرم
از این لحظه های پُر از دلهره
بگو موندن اینجا به پای کسی
که باید بره، به چه درد می خوره؟
یه عمره سکوت بین ِ ما حاکمه
من این بازی رو آخرش می برم
بزار تاهنوز دل توو دست منه
براش روکنم که چی اومد سرم
با احساس ِ این واژه ها می کِشم
خودم رو تا فردایی که دور نیست
بزار راهی شه اونکه می خواد بره
کسی واسه موندن که مجبور نیست
شبنم باقری