نقد آقای هادی دلروز بر ترانه آقای حمید محمدی

سلول انفرادی ”

باز بوسه های اشک من،رو کاغذای خط خطی
واستادن عقربه ها،رو ساعتای لعنتی

یه عمره آرزومه که،رد بشی از یه دندگیت
کوه غرورو بشکنی بشم تموم زندگیت

حس غریب اون نگات،با منی که عاشقتم
تا میکنه قامتمو،میشه واسم باره ستم

بریدم از همه بگو،بگو بخاطر کیه
حتی یبار نشد بگی،دلیل رفتنت چیه

یه شب بیا نگو دیگه،وجود من زیادیه
بدون تو جهان من سلول انفرادیه

حس غریب اون نگات،با منی که عاشقتم
تا میکنه قامتمو،میشه واسم باره ستم

۱۵-۱

در ابتدای این ترانه ، مخاطب با نام “سلول انفرادی” رو برو می شود . این نام ، ترانه های بسیاری با مفهوم تقریبا مشترک را در ذهن متبادر می کند.
در نتیجه ، مخاطب با انتظار بالاتری سراغ ترانه می رود و تکرار را نمی پذیرد :

باز بوسه های اشک من رو کاغذای خط خطی…

باز … در ورودی ترانه ، با یک جمله ی کلیشه ای و در حال حاضر بدون جذابیت روبرو هستیم ! چکیدن اشک روی کاغذ هنگام نوشتن ، چه نکته یا زاویه ی جدیدی برای مخاطب دارد که بتواند بعنوان ورودی ترانه ، خود را در چشم و احساس مخاطب تثبیت کند؟!
جز “بوسه ی اشک” که یک جانبخشی بی پشتوانه و دلالت کافی ست …

واستادن عقربه ها ، رو ساعتای لعنتی ….

همچنان از بند ورودی ترانه خارج نشده ایم ! که در این مصرع ، به یک ضعف تألیف بر میخوریم !
“ساعت” یعنی ایستادن عقربه روی اعدادی که زمان را تقسیم بندی کرده اند . و اعداد ساعت ،بدون عقربه ،مفهوم ساعت را ندارند. بعبارت دیگر ، “عقربه” و “ساعت” دو مفهوم جداگانه نیستند که “عقربه” روی “ساعت” بایستد !
که قابل ذکر است ، این که اگر در محاوره اینگونه بشنویم ، دلیل بر درستی این قضیه نیست . چرا که هر ذهنی که با این قضیه نتواند کنار بیاید ، مثال نقض درستی این قضیه است .

یه عمره آرزومه که رد بشی از یه دنده گیت
کوه غرورو بشکنی ، بشم تموم زندگیت

ضعفی که در این بند به چشم میخورد ، جدا از برخورد تکراری و شدیدأ آشنا با مفهوم فاصله ، جابجایی ارکان اذیت کننده در پایان بند است “بشم تموم زندگی ت”
شنیدن یک حرف تکراری و شدیدأ آشنا به شکل ضعیف ، هیچ جذابیتی ندارد !

حس غریب اون نگات ، با منی که عاشقتم
تا میکنه قامتمو ، میشه واسم بار ستم

ضعفی که در تالیف این دو بیت موقوف المعانی وجود دارد ، مخصوصا بعنوان ترجیع بند ، بسیار آزار دهنده ست :
حس غریب نگاه تو با من …. حرف اضافه ی ” با” ، در این جمله هیچ جایگاهی ندارد و “به” ، حرف اضافه به تقریبا مناسبی میتوانست باشد !
و نیم مصرع پایانی این بند ، همانند بند قبل ، از جابجایی ارکان بی مورد و بی تأثیری رنج میبرد :
میشه واسم بار ستم …
البته قابل ذکر است که ترکیب “بار ستم” از لحاظ جنس زمانی کلام ، تجانس کافی با کل اثر را ندارد !

بریدم از همه بگو بگو بخاطر کیه
حتی یبار نشد بگی دلیل رفتنت چیه

این بند ، در واقع جز یک حرف ساده ی موزون نیست ! وقتی ترانه سرا ، یک معشوقه را مخاطب قرار می دهد ، طبیعتا اگر گلایه ای یا شکایتی دارد ، باید به شکل تأثیرگذاری بزند تا معشوقه(مخاطب) ، شوق گوش کردن داشته باشد تا تأثیرگذاری اتفاف بیفتد … هیچ معشوقه ای با شنیدن یک حرف ساده و سطحی و تکراری ، توجهش جلب نمی شود !
در ترانه ، بیشتر از اینها باید به عمق و لایه بندی اثر فکر کرد در عین توجه به ارتباط سریع و تماس بی واسطه با مخاطب !

یه شب بیا نگو دیگه وجود من زیادیه
بدون تو جهان من ، سلول انفرادیه

“وجود من زیادیه” در هیچ جای ترانه مورد پرداخت واقع نشده بود . و این فضا بیکباره به مخاطب تزریق می شود !
کجای ترانه به “اضافه بودن وجود” اشاره شده است ؟ هیچ جا … و این عدم پرداخت و ضعف استحکام ساختار ، در اولین مرحله ، با کاهش میزان تأثیر گذاری اثر ، خود را نشان می دهد !
و
“سلول انفرادی”
مضر ترین و مهمترین ضعف این اثر ، انتخاب اسم اثر است !
در این ترانه ، هیچ تصویر یا المانی از “سلول” نمی بینیم . حتی یک اشاره کوچک … هیچ !
بوسه ی اشک روی کاغذ
واستادن عقربه
شکستن کوه غرور
نگاه غریبه
سکوت و دلیل نیاوردن معشوقه هنگام هجرت از دیار
بیا نگو وجود من اضافیه

این ها چه ارتباطی به سلول دارد؟
چه ارتباطی به سلول انفرادی دارد؟
جز اینکه ” من تنهام ”

خب
این که یک نفر بیاید با تشبیهات ساده و پرداخت های ضعیف بگوید ” من تنهام” یا ” “برگرد” یا امثال اینها که به مرور روی سر و تن مخاطبان ترانه ی امروز ریخته ، چه فایده ای دارد ؟ چه تاثیری روی مخاطب دارد؟ چه جایی در ذهن مخاطب ایجاد میکند؟

هیچ !

و در آخر
پیشنهاد میکنم که به موازات نوشتن ، به خواندن حداقل ترانه ی امروز بپردازیم تا اگر قرار نیست که شعر یا ترانه را جلو ببریم ، حداقل
پایمان به سنگ هایی که پای قبلی ها را زخمی و عفونی کرده ، نخورد !

به امید روزهای بهتر
با احترام

https://www.academytaraneh.com/105154کپی شد!
1159
۱
۲