همزبونی

توو هر جمعی نشستن روبروتو
با چشمات همزبونی کِیف داره
غرورت هر چقدرم باشه اما
نگاهت دائما میگفت آره
همین که اطلسی سِت میکنی باز
میونِ تو با دنیا فرق میشه
یه اقیانوس میشی که وجودم
تو بِرمودایِ چشمات غرق میشه
شبیه طرحِ نقاشی شدی که
یه نقاش از وجودِش آفریده
توو طرحی که پُر از ایده ِیِ نابِ
جهانی رو از اون صورت کشیده
نگاهم محوِ رقصِ دستبندت
چه بی وقفه پُر از لبخند بودم
چه خوبه با تو رقصیدن عزیزم
چی میشد جایِ اون دسبند بودم
خودت میدونی اون که روبروته
تو هر لحظه بهت وابستگی داشت
بمونه یا بره دست خودش نیست
به لحن همزبونیت بستگی داشت

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/104293کپی شد!
1444
۶
۱