نه عشق مجنون نه شور لیلی

نه عشق مجنون نه شور لیلی

هیچی نمونده هرگز و حاشا

نه روز روشن نه شب تیره

چشمی برای لمس تماشا

این روزگارو به لحظه نفروش

قسم به دلی که غصه داره

چشمی به هم زن تا که ببینی

خیل دلایی که بی قراره

هر روز و هر شب نگاه فردا

به کوچه و در بازه و بازه

اینجا تموم مردمان شهر

با دل خسته پشت دروازه

اگه دلی هست خسته و سرده

گریه هامون از آخر درده

حرفی نمونده جز زوزه ی باد

تو خونه هامون اگه می گرده

تو روشنای این دل خون شو

خورشید شب و ماه گردون شو

ببین دلامون غرق وصاله

با شور لیلی عشق مجنون شو

از این نویسنده بیشتر بخوانید: