«بازیچه»
نگفتی و نخواستی که بدونم
از اول اسم تو روی کسی بود
واسه تو رابطه سرگرمی بود و
برای من فقط دلواپسی بود
نگو تقدیرمون اینجور بوده
خودت می دونی این حرفا نبوده
کسی زیر گلوت چاقو نذاشته
کجات از ضربه ی سیلی کبوده؟
چقد راحت توی سختی بریدی
چقد ساده منو تنها گذاشتی
تو به جنگیدن حتا فک نکردی
نگو راهی بجز تسلیم نداشتی
نگو دست منو بستن بزرگا
نه تو یه بچه ای نه من یه کودن
خدا حتا تو رو مجبور نمی کرد
اگه قلب تو صادق بود با من
ته قصه برام دست تو رو شد
که من بازیچه ی دست تو بودم
نمی بخشم تو رو تا وقتی زنده م
ازت دلگیره هر ذره ی وجودم
برو هم داستان شوهرت باش
یه روز اونم تو رو میشناسه اون وقت
تو می مونی و گریه از ته دل
که جا موندی از آدمهای خوشبخت