انگار مجبوره
چقد سخته که برگرده
بگه دیگه نمی خوادت
تو ذهنت باشه هر لحظه
نباشه لحظه ای یادت
چقد سخته دلت میخواد
همیشه پیش تو باشه
ولی شاید حضور تو
مزاحم واسه کاراشه
چقد سخته که دستاتو
ببینی خالی از دستاش
سکوتت رو نمی شکونه
دیگه آوای صحبتهاش
یه روزی سینه ی تنگت
قدمگاه نگاهش بود
حریم گرم آغوشت
تمنا و پناهش بود
صدای نغمه ی شعرت
می شد آهنگ لالاییش
نگاهت شادیه چشماش
تنت تن پوش تنهاییش
حالا داغ غم عشقش
دلت رو زیر و رو کرده
چقد سخته که می بینی
باهات بیگانه و سرده
تو توو شبهای مهتابی
دلت در اوج بیتابی
چشات خیس و پر از اشکه
به یاد او نمی خوابی
ولی او تلخ و مغروره
از عشقت سالها دوره
یه حسی میگه او این نیست
ولی انگار مجبوره