مترسک

مترسک ای اسیر دست غمها
ببخش اونی رو که زشتی بهت داد
اسیرت کرد میون بزم باغچه
گمونش اونچه دوست داشتی بهت داد
نمیدونست برات حتی بهشتم
اگه تو بند بمونی میشه دوزخ
نگاهت رو پرنده دید و ترسید
تو چشم تو طلسم سوزن و نخ
مترسک پاشو از این خواب وحشت
تن سردت رو از این بند رها کن
وجودت رو نکن سیلی خور باد
خودت رو از تن پرچین جدا کن
نگاه کن اونور پرچین یه راهه
یه جاده منتظر به پات نشسته
خودت رو از غل و زنجیر رها کن
هنر پروازه با بال شکسته
آتنا حمزه ئی

از این نویسنده بیشتر بخوانید:

https://www.academytaraneh.com/100224کپی شد!
736
۱۰
۲