"حسادت"
مردک بهم میگه امشب کنارشی
اون بیقرارته تو بی قرارشی
برپاس بینتون اسباب عشق وحال
دایم مسافرید تو جاده ی شمال
حتا لباساتون با همدیگه سته
همپای هم می رید تا اوج رابطه
با اون که راه میری خندیدن آسونه
من موندم و همین قلبی که داغونه
من پا به پای تو راه اومدم ولی
تنهایی قلبمو هرگز رها نکرد
هی سعی کردم و جذبت نکردم و
درد عمیقمو گریه دوا نکرد
چن وقته که فقط کارم حسادته
این غصه خوردنا واسم یه عادته
سهم شما دوتا عشق و محبته
سهم منم فقط افسوس و حسرته
اون بی قرارته تو بی قرارشی
می خنده و می گه امشب کنارشی
با من معذب و با اون چه راحتی
لعنت به عشق من این حس لعنتی
من پا به پای تو راه اومدم ولی
تنهایی قلبمو هرگز رها نکرد
هی سعی کردم و جذبت نکردم و
درد عمیقمو گریه دوا نکرد