زرورق
سنگی که زیر پای لنگون تو افتاده
ریگیه که تو کفش های کهنه ی دنیاست
دستاتو رو زانوی زخم آلود غم بِگذار
این درد مدت هاست هم آغوش آدم هاست
لبریز تر از بوی حسرت،بوی سیگاری
هرروز که روزت رو تو تاریکی میریزی
از درد میپیچی ولی درمون خود درده
تلخی،عجیبی،خسته ای،سختی،غم انگیزی
شب ها به دستِ دستهای زندگی آروم
آرامشت کادوپیچ یک زرورق میشه
سرمست تر از درد بی درمون این دنیا
اشکات مشروبی ترین الکل!عرق،میشه
اونقدر،نه،تا خرخره مغروق مردابی
اونقدر،نه،تا پای روح و جون و ناموست
از مرگ ترسی نیست وقتی تو شب برفی
خالی شه رو جسمت تمام نفت فانوست
تو خون من تو خون تو جاری شده انگار
محلول تلخ و مرگبار بی سرانجامی
انگار رو جلد کتاب سرنوشت ما
دنیا نوشته : داستان زجر و ناکامی