کاشکی میشد+ قهوه ی دلتنگی …
کاشکی بشه گاهی منو تو گریه آرومم کنی
کاشکی بشه من رو به یک آغوش مهمونم کنی
کاشکی بشه رویای من دنیای تعبیرم بشه
کاشکی تورو داشتن یروز مقصودِ تقدیرم بشه
دستامو محکم تر کنم تا لمسِ تو یادم نره
ممکن نمیشه هرکجا هستی دلِ آدم نره
آروم میخندی تا این دلتنگی از یادم بره
تا که فراموشم بشه این غصه و این دلهره
کی میرسیم ما به همو کی سهمه روزای منی
تو اون که باید هستیو تو اون مسیر روشنی
باور به آغوشه بهار باور به دستای توئه
امّیدِ روزای یخی این بود و هستای توئه
.
.
.
میگی بنوش از قهوه ی دلتنگیه این فاصله
میگی رسیدن مبهمه از من نکن انقد گله
دستامو میگیری ولی کمتر نمیشه دلهره
این روزا نخ های وصال دسته دلم رو میبره
میگی یکم طاقت بیار نزدیکه این خورشیده دور
صب(ر) میکنم اما، ولی روشن نمیشه راه کور
دنیامو پیدا کردی و گفتی که میسازی ولی
هر قدر میسازی بازم کمتر نمیشه مشکلی
دلتنگتم دلتنگتم میخوام تو رو من مثل شب
که ماه تو آغوشش ولی بازم براش میگیره تب
دلتنگتم میفهمی و میدونیو حس میکنی
حتی خودت هم منطقی با حرف قلبت دشمنی
پ.ن: ترانه ی دوم واسه همین امرور ساعت ۱۹:۵۸