پارادوکس
توی تنهاییِ محضم
تو یه اضطراب مفرط
میونِ درگیری با خود
جنگی که نمیده مهلت
یه دلم درگیره ماهِ
غرقِ زیباییِ مهتاب
یه دلم دشمنِ خورشید
چش تو چش ، با نورِ آفتاب
یه دلم هم صحبتِ باد
قِصَّشو با ناله میگه
یه دلم تو دعوا با کوه
یکی گفته و شنیده
یه دلم گوشش به آبه
هر چی میگه ، اون میگه چشم
یه دلم تو قهره با سنگ
از یه جِنسن هر دو از خشم
پارادوکسی شده قلبم
از همه طرف کشیده
توی هیچ بهاری گلهاش
رنگِ برگاشو ندیده
………………………………………..
افسوس که برای یین هایی از جنس درد یانگی پیدا نکردم…..