سنت و نوآوری در ادبیات و شعر(بودن یا نبودن )
سنت و نوآوری در شعر و ادبیات
(بودن یا نبودن )
در تعریف عمومی سنت که معادل فرنگی آن Tradition است گفتهاند: «سنت، قرارداد است و مجموعه قواعد و اصول از پیش انگاشتهای که مورد تایید عرف عام است.»(۱) اما در اصطلاح ادب و هنر، این مفهوم چه تمایزات و ویژگیهایی دارد؟ بحث ما در این مقاله، ارائه درکی از این مسأله و نسبت آن با امرنو، یا بدعت و نوآوری در ادبیات است و این نوآوری را البته نباید با تجدد یا مدرنیسم یکی گرفت، هر چند که مدرنیته بستر و زمینه رشد انواع نوین و بدایع ادبی و تغییرات شگرف در شعر و ادب معاصر جهان بوده و طرح این موضوع پیچیده نیز یکی از دستاوردهای آن محسوب میشود.
جستجو در تاریخ دوره کلاسیک ادبیات فارسی نشان میدهد که اصطلاح سنت در موضوعی که مدّ نظر ماست؛ یعنی استتیک، تئوری ادبیات و نقد ادبی، هیچگاه کاربرد نداشته است. در دوران جدید و در پرتو ترجمه واژه Tradition ، این اصطلاح وارد متون بررسی ادبی، نقد ادبی و نظریه ادبیات شده و به تدریج دامنه تحقیق و تفکر و کاربرد آن گسترش یافته است. آنچه در گذشته ادبی ایران دیده میشود و در برخی حوزههای معنایی با سنت قرابت مفهومی و همپوشانی داشته است، واژگان و اصطلاحاتی نظیر «اصل» و «قالب» و «طرز بزرگان» و «شیوه» و «نهج» و … بوده ولی مسلماً گستردگی و وسعت معنایی «سنت» را نداشته است. برای مثال در طریقت رایج و شناخته شعر فارسی، مجموعه وسیعی از روابط دوسویه میان انسان و سایر انسانها یا اشیاء یا جانداران شکل گرفته که به عرف و سنّت بدل شده است. رابطه شمع و گل و پروانه و بلبل و اینکه بلبل نالهها در عشق گل و به امید وصال او سر میدهد یا پروانه چه شیفتگیها نسبت به شمع دارد و همیشه در آتش آن میسوزد، نمونههایی بسیار معروف از این نوع سنتهای تثبیت شده ادبی است. ادبیات کلاسیک فارسی، اساساً سرشار از چنین قواعدی است که بنیادهای آن طی سدههای متمادی شکل گرفته و چند رشته از سنتهای مستحکم ادبی را پی نهاده است. اما این رشتهها با عنوان صناعات بدیعی نظیر تناسب و مراعات نظیر و … مطرح بوده است و هیچگاه نه به جزء و نه به مجموعه آنها، عنوان سنت ادبی یا شعری یا حتی بدیعی و بیانی اطلاق نشده است.
بحث در اینکه سنتهای ادبی چگونه پدید میآیند، بدون توجه به عوامل و مسائل دیگر زندگی بشر ناممکن است. زیرا «عوامل سازنده سنتهای ادبی، ناخودآگاه جمعی، اسطوره، دین، تاریخ و جغرافیا هستند و به همین دلیل با کمترین تغییر در این عوامل، سنتهای ادبی نیز دگرگون میشوند، چنان که ممکن است در این دگرگونی، چند نماد از میان برود و چند نماد تازه پدید آید و حتی گاه ممکن است اساس نگرش سنتی در ادبیات تغییر یابد. برای نمونه، با آمدن اتومبیل و قطار و هواپیما، واژگانی چون محمل و کجاوه و کاروان در شعر معاصر جایگاهی ندارند. همچنین در دوره معاصر با ورود نسبی مدرنیسم به ایران، نگرش ادبی به کلی دگرگون شد که داستاننویسی و شعر نو پدیدههای این دگرگونی بودهاند.»(۲)
گذشته از تعریف فوق، که خصلتی دائرهالمعارفی دارد، با تعمیق در کیفیت تطور مفاهیم و ابزارها و موضوعات و مضامین و مصطلحات و قالبهای ادبی در تاریخ ادبیات فارسی، نکات دیگری نیز در باب سنت ادبی و مفهوم عام سنت برای ما روشن میشود. این بررسی و تأمل، ما را وامیدارد تا پیش از ورود به بحث نسبت میان سنت و نوآوری در ادبیات، تلاش بیشتری برای فهم معنایی سنت داشته باشیم. سنت در مفهوم «پدیدار»ی که نیازمند توضیح است و این توضیح از دو وجه فلسفی و تاریخی – اجتماعی برخوردار است، نوعی بازتاب فرهنگی تجارب نسلهاست که برخی دستاوردها، دانشها، بصیرتها و عقاید خود را استحکام میبخشند و پایدار میکنند به نحوی که پویایی و استمرار آن برای نسلهای بعدی و متأخر نیز به امری اجتنابناپذیر یا حداقل مهم بدل میگردد. این مجموعه، به تدریج رشتهای فرهنگی را در طول زمان پی میافکند که یک فرهنگ و آگاهی مشترک را سامان میدهد و مبانی علقه و پیوستگی یا وحدت فرهنگی میان یک قوم یا تبار یا ملت را به وجود میآورد.
پس سنت یک پدیده سیال و پویاست که ماهیتی فرهنگی دارد و عامل اتصال و هماهنگی و گاه همگانگی میان ذائقه فرهنگی و معنوی گذشتگان، معاصران و آیندگان در میان یک قوم میشود. سنت مبنای پیوندهاست. چنین پدیدهای، مبانی ژرف اجتماعی، اخلاقی، اقتصادی و علمی دارد و نه فقط موید تلاش و دستاوردهای نیاکان، بلکه استحکام بخشنده و الهامبخش معاصران نیز هست. رابطه هر ملت و هر فرهنگ معاصر با میراث بزرگ نیاکان یا سنن ایشان، از یک سو رابطه بالفعل و بالقوه است و از دیگر سو رابطه عموم و خصوص مطلق. فرهنگ معاصر فعال است و از امکانات بالقوهای که در دل سنتهای فرهنگی بومی وجود دارد بهره میبرد تا ماهیت خاص و ویژه خود را بنا سازد و از سوی دیگر، سنت دستاوردی است که معاصران با افزودن بر آن، ضمن گسترش آن، دستاوردهای جدیدی خلق میکنند. به عبارت دیگر، فعالیتهای فکری و اجتماعی هر ملت، تنها با تکیه بر سنن مادی و فرهنگی آن امکانپذیر است و در عین حال بدان استمرار و عناصر تازهای میبخشد.
این تعریف را اگر بپذیریم، لاجرم سنت به مفهومی مستمر و نوشونده (پویا) بدل میشود. امری زنده و دینامیک که ضمن داشتن بنیان تاریخی، مجدداً و در پرتو دستاوردها و پیشرفتهای تازه، خلق میشود و مبانی فرهنگ و معنویت و حیاتی تازه را تجدید میکند. این پویایی، البته هنگامی رخ میدهد که نوآوری در پرتو سنت رخ دهد و از آن مایه بگیرد و بر آن تأثیر گذارد. اما تأثیرات و نوشدگیها یا حیات و خلق مجدد سنّت چگونه صورت میگیرد؟
نخستین مسألهای که میتوان بدان اندیشید، ستد و داد فرهنگی و مادی میان ملتها و فرهنگهای مختلف است. جنگها، مهاجرتها، تجارت و بازرگانی، سفرها و ماجراجوییها و بالاخره ترجمه و تألیف کتب درباره دیگر ملتها و فرهنگها از یک زبان به زبان دیگر. اینها عوامل مشخصی هستند که یک سطح از تحول و تغییر در سنت را میتوانند به ما نشان دهند. به این اعتبار، دو شاخه از تحول جهانی و بومی یا برونی و درونی را میتوان در این عرصه از یکدیگر تمیز داد و مشخص کرد.
تحول مشخص و معهودی که نیاز هر ملتی به اقتضای شرایط خاص آن است، هنگامی که با تکیه بر سنن موجود صورت گیرد «تحول درونی» و هنگامی که تحت تأثیر تحولات جهانی و فراملی باشد، «تحول متأثر از برون» محسوب میشود. این هر دو، به نوبه خود موجب تحول و تغییر و گاه تعطیل برخی سنن میشود، اما تفاوتهایی دارند.
آنچه که تحول درونی است معمولاً به صورت بطئی و تدریجی رخ میدهد. جوانههای نیازهایی تازه، بر بستر و خاک سنت دیده میشود و به تدریج رشد میکند و میبالد تا خود در عرصه همان سنت معنا یابد و بدان افزوده شود. این نوع تحول در درون و در حوزه معنایی و پذیرفته همان سنت دیده میشود و معمولاً نیز با کمترین معارضه و دشواری جای خود را مییابد. در واقع حریمها و ضوابط یا به اصطلاح عرف و احترام سنت در آن مضبوط است. اما گاه تحولات اجتماعی یا انقلابات یا برخی عوامل اقلیمی و اقتصادی، میتواند تغییراتی اساسی به وجود آورد که موجب دگرگونی سریع یا حتی معارضه با بخشهایی از سنت شود. در این صورت حرکت تدریجی و طبیعی سنت، منقطع گردیده و زمینه برای پایهگذاری یک سنت تازه و متفاوت فراهم میشود. این سنت نیز به رغم تمایزها و حتی تعارضهای احتمالی، نمیتواند از آمیزش و ترکیب با سنت کهن یا بخشهایی از بنیادهای آن بگریزد، اگر چنین شود، استمرار تاریخی و فرهنگی از میان رفته و مرگ یک تمدن یا ملت رقم زده خواهد شد.
در فرهنگ و ادبیات ایران طی سه هزاره گذشته، هیچگاه این اتفاق رخ نداده است. قبل از اسلام، سنت ایرانی شکل گرفت و بعد از اسلام، تحولی در کیفیت آن به وجود آمد. نتیجه این امر پیدایش اسلام ایرانی، ظهور فرهنگ عرفانی و حکمی خاص و مناسبات تازهای بود که به گستردگی در ادبیات و هنر شاعری ایرانیان متجلی گردید.
تجربه ایران و ملل بزرگ جهان نشان میدهد که «سنت و نوآوری دو جنبه استمرار فرهنگ یک قوم یا ملت است؛ برای آنکه سنت استمرار یابد، باید به مدد نوآوری، متحول شود و نوآوری تنها با عطف به یک سنت مفهوم مییابد. نوآوری بیسنت و سنت نامتحول، فاقد عینیت تاریخی و اجتماعی است.»(۳)
یک بحث دیگر، توجه به استعداد و نبوغ انسانهاست که هر نسل را نسبت به نیاکان متمایز میکند. در حقیقت انسان، خود منشأ بسیاری از آفرینشها و تحولات است. صرفنظر از انگیزه و شرایط این تحولات، در برخی زمنیهها، نقش انسان بیش از عوامل مادی و اجتماعی موثر بوده است. ادبیات یکی از این عرصههاست، زیرا خیال و نبوغ فردی، همواره نقش اصلی را در آن ایفا کرده و مهر خاص شاعران و نویسندگان بزرگ و کلاسیک، چنان بر آثارشان حک شده که تفکیک اثر و موثر یا تألیف و مولف دشوار مینماید. در این زمینه، تی.اس. الیوت مقاله بسیار مهمی با عنوان «سنت و استعداد فردی» نگاشته است که در تاریخ نظریه و نقد ادبی جایگاه بسیار متمایزی دارد.(۴)
«نسبت میان استعداد فردی و سنت ، همواره در طول تاریخ معاصر ادبیات، مرکز کشمکش و جدال کلامی بوده است. ولی سالهای پایانی قرن نوزده و آغازین قرن بیستم، دورهای است که این موضوع به یکی از مهمترین موضوعات ادبی روز تبدیل شد. پیش زمینهی این امر، پیدایش علوم و فنون جدید، تفکرات فلسفی نوین و گسترش روزافزون صنعت در دهههای میانی قرن نوزدهم است. همه این امور، با نزدیک شدن به پایان قرن، نوید پیدایش تمدن جدیدی را در جهان غرب میداد که دین را در جهت نیل انسان به سعادت کارا نمیدانست و درصدد بود تا ادبیات را جایگزین آن کند، زیرا ادبیات منفعل و ایستا نمینمود. بدین سان مکاتب هنر برای هنر و انحطاط به نام رمانتیسم نو ایجاد شدند. واکنش طبیعی در قبال چنین وضعی، پیدایش عدهای از نویسندگان مخالف بود که درصدد احیای سنت و دیگر نمایدهای اجتماعی و ادبی آن برآمدند.»
سرآمد کسانی که چنین موضعی را در دفاع از سنت برگزیدند، الیوت بود که در شعر و نمایشنامه و نقد ادبی و تئوری ادبیات، به مضامین سنتی اهمیت داد و اساس کار خود را بر بازنگری هویت تاریخی قرار داد. مقاله بسیار مهم الیوت – Tradition and Individual – به دفاع از سنت پرداخته و اتهام ایستایی واپس ماندگی را از چهره آن میپیراست. او سنت را زنده و پویا و هماهنگ با حرکت عصری دانسته و بیتوجهی نویسندگان بدان را ناممکن میداند. به نظر الیوت، هیچ نوشته ادبی یا شعر درجه اولی نمیتواند بدون ارتزاق از سرچشمههای سنتی که بدان تعلق دارد ادامه حیات دهد. به گفته الیوت:
«هیچ شاعر و هیچ هنرمندی به تنهایی معنای خود را ندارد.»(۶)
برآیند جریان ادبی گذشتگان آن چیزی است که وی از آن به عنوان «جریان اصلی» تعبیر میکند.
جریانی که شنا در خلاف آن میتواند نیستی به بار آورد. از سوی دیگر، تکرار و تقلید سنت نیز بس خطرناک مینماید: سنت مورد نظر الیوت به ارث نمیرسد، بلکه با کار و تلاش حاصل میشود. بنابراین، رابطه منطقی میان سنت و خلاقیت فردی از دید الیوت چنین است:
«آثار جاودان، نظمی آرمانی پی میافکنند که به تناوب با ورود عناصر و آثار جدید هنری اصلاح میگردند».(۷) بدین منظور او دو رهنمود ارائه میکند: نخست آنکه شاعر باید درک تاریخی داشته باشد و دیگر آنکه، باید به نظریه غیرشخصی شعر ایمان داشته باشد و این یعنی شخصتزدایی.
منظورالیوت از درک تاریخی، بینشی است که با بهرهگیری از آن، نویسنده نه فقط از گذشت گذشته آگاه میشود، بلکه حضور آن را در حالی نیز به عینه میبیند. این همان نیرویی است که انسان را وادار به نوشتن میکند در حالی که حضور گذشتگان را درخود به تماشا مینشیند. این درک تاریخی، نویسنده را در حال و گذشته سرگردان میکند، گاهی او را به سنت گذشتگان میخواند و گاه او را به زمان و مکان خویش وامیگذارد و از چیستی آن او را آگاه میسازد. تنها با چنین بینش و حضور ذهنی است که نویسنده میتواند چنان بیافریند که خود جزئی از سنت، این وجود همواره در حال تکامل، گردد.
از سوی دیگر، الیوت شخصتزدایی را جدیترین گام در جهت پرهیز از جدال با سنت میپندارد. او فردیت شاعر را نمیپذیرد و چنین شعری را محکوم به فنا میداند.
شاعر یا نویسنده، تنها عاملی واسطهای در فرایند تولید است! ذهن شاعر صرفاً رابطه میان سنت پیشینیان و نیاز حاضران را برقرار میکند:
«در واقع، ذهن شاعر ظرفی است برای دریافت و انباشت احساسها، عبارتها و تصاویر بیشمار، تا اینکه تمام اجزاء لازم برای شکلگیری ترکیبی جدید فراهم آیند.»(۸)
در آنچه گفته شد، نوعی تضاد و ستیزه نیز به چشم میخورد، «هر سنت، معمولاً در بدو پیدایش، بدعت به شمار میرود و رفته رفته به دلیل تکرار، به سنت مبدل میشود. به این ترتیب هر بدعتی را نیز میتوان نوعی سنتشکنی دانست.