«هم صدا»
من زاده ی دردم، واسه اینه
که ناخود آگاه عاشقت می شم
تو موطن دردی واسه اینه که
که گاه و بیگاه عاشقت می شم
تقدیر هم دیگه نمی تونه
قلبِ منو خالی کنه از جات
انگار تموم ثروت دنیا
قسمت شده بین منو دستات
تو مثل هیشکی نیستی، انگار
رنگ نگات هم رنگ بارونه
می فهممت اما یه احساسی
بی وقفه می گه: اون نمی دونه
دلتنگ برف و کوه و بارونی
اینجا یه شهرِ داغ و داغونه
می سوزه قلبت وقتی می بینی
این شهر قَدرِت رو نمی دونه
دلتنگیامون مثل همدیگه ست
ما هر دو دردِ مشترک داریم
ما رو دلامون از بدِ دنیا
از عالم و آدم تَرَک داریم
اینجا یه دختر غرق دلتنگی
چشماشو بی تو، هم نمی ذاره
میگن کلاغا، ابریه حالِت
اینجام داره بارون می باره
تو مثل هیشکی نیستی، انگار
رنگ نگات هم رنگ ِ بارونه
می فهممت اما یه احساسی
بی وقفه می گه، اون نمی دونه