قصه ایرانی
هرچی سرم بیاد میگم
تقصیره این دله منه
روزی نیاد که ببینم
دله تو داره می شکنه
خودم نوازش می کنم
خودم بقل می گیرمت
برای من قصه بگو
سر میذارم رو دامنت
بگو که گرگه قصه ها
دنباله یه کار دیگس
توو خونه ی بزغاله ها
عاشقی و سادگی هس
بگو که از جنگلِ شب
راحت عبور کرد پیره زن
به راحتی با اشتیاق
با یه کدو قِلقِله زن
قصه بگو از حسنی
سیبای سرخ، دیو سیاه
شیشه ی عمرو بشکنی
تاریکی ها میشه تباه
هفت درو بستی نمکی
یه درو نبستی نمکی
دیوه میادو می بره
زندگیمونو الکی
گرگه به گله می زنه
هوار هوار … دروغ میگه
چوپون قصه نباید
دروغ بگه … بسه دیگه
ماه پیشونی شادی بکن
نذار که تنهایی بیاد
غصه هاتو رها بکن
تا ببره اونارو باد
بارون گرفته باز هوا
پیره زن مهربونی
توو خونه ی کوچیکشم
باز راه میده هر حیوونی
تمومه این خاطره ها
حالا دیگه تموم شده
این روزا وقته آدما
به پای هیچ حروم شده
دیگه کسی واسه ی ما
قصه نمی خونه شبا
چطوری خوابم ببره
بدونه قصه امشبا
………………………
B.S