دستایی که دست منو پس زد
تو بند بند شعر من حس کن
سوز هوای بی تو بودن رو
این تن دیگه طاقت نمی یاره
پس لرزه های بی تو بودن رو
امید و عشقم لمس دستاته
دستایی که دست منو پس زد
هرقدر احساس تو مبهم بود
حرفش رو قلب من مشخص زد
رخت عزای حنجره م بغضه
کابوس تنهایی خفه م کرده
شب تا سحر بیدارم و بستر
تابوت این جسم پراز درده
کاشکی می شد چشم دلو بست و
دنیا رو بی عشقت تصور کرد
یا می شد این ساعات کشدارو
با چیزی جز شب گریه دمخور کرد
کاش خونه ی این آرزوها رو
رو آب رویاها نمی ساختم
هرکاری کردم تو دلت جاشم
بیشتر خودمو از چش انداختم